گفته اند که امام حسن مجتبی(ع) همواره پیرتر از سن شان نشان میدادند؛ موهای سر و صورتشان زود سفید شده بود و گاهی در گوشه ای خلوت به گریه و انزوا میرفتند...
در لحظات آخر شهادتشان راز غصه بزرگشان را به حضرت زینب (س) فرمودند : شبی در یکی از کوچه های باریک و تاریک مدینه همراه مادرم در حالی که سند فدک را به دست داشت به خانه برمیگشتیم. مرد تنومندی از اعراب سد راهمان شد و مادر از شرم سرش را به زیر انداخت..مرد عرب که دستش را بالا برد فهمیدم میخواهد به صورت مادر سیلی بزند...جلوی مادر ایستادم و روی پنجه پا بلند شدم اما کودک بودم و دست مرد از بالای سرم رد شد و به صورت مادرم کوبید...چنان که سرش به دیوار برخورد کرد...تا آن لحظه مادر دست مرا گرفته بود حالا من دست او را گرفته بودم تا راه خانه گم نکند...
ای مرد عرب که سیلی زدی به روی مادرم/ اگر برادرم عباس آنجا بود گردنت را میشکست...
السلام علیک یا بنت رسول الله یا فاطمه الزهرا..
و لعنت الله علی قوم الظالمین...
...